بعد از مرگم این مطلب رو بخونید.
من حس میکنم یه مشکلی دارم که مسایل منفی رو توی ذهنم انقدر پررنگ میکنم. مثلا قبل از عقد به مدت حدود یک ماه همسرم هرروز برام یه عکس گل میفرستاد به همراه یه متنی که غالبا خودش نوشته بود. اون زمان من اصلا توی زمین سیر نمیکردم.. تو آسمونا بودم. خوشحال و عاشق. عاشقترین. به قدری خوشحا بودم که فکر میکردم خوشبختترین زن دنیام. ولی گذشت و عقد کردیم. یه شب که با خانواده همسر رفته بودیم شام رستوران. تو راه برگشت توی ماشین خواهر شوهرم٬ متنی رو شوهرش براش فرستاده بود رو توی ماشین خوند. نوشته بود که تو به من زندگی دوباره دادی و من بدون تو هیچی نبودم. همونجا احمد هم گفت که منم قبل عقد یه مدت به زور هر روز برا نرگس عکس گل میفرستادم٬بعدش دیگه دیدم خیلی لوس شد نفرستادم! اون لحظه من شکستم٬ به تمام معنی٬ بهههه زوووور میفرستاد؟ یعنی چی؟ مگه میشه؟ کی مجبورش کرده بود بفرسته؟ خدایا مگه میشه؟؟
تو یه لحظه بهترین لحظات زندگیت به بدترینشهاش تبدیل میشه. حس حماقت بهت دست میده. چقدر من انقد احمق و ساده بودم که اون حرفا رو باور میکردم٬ به کجاها که پرواز نمیکردم با اون حرفا...
امشب اولین سالیه که من روز زن٬ یک زنم. و با تمام وجودم ناراحتم. انقد که نمیتونم جلوی جاری شدن اشکهام رو بگیرم. امشب سالگرد قمری عقدمون هم هست. ولی من بازم غمگینم. کاش میشد فرار کنم به یه جایی که هیچکسی نباشه. خسته شدم. نمیخوام آدم ضعیفی باشم ولی نمیتونم. نمیدونم چه مرگمه. چرا باید تو شب میلاد بهترین خانم دنیا انقد ناراحت باشم. خسته شدم... خداییاااااااا کمکم کن.
- ۹۷/۱۲/۰۷